وقتی ستاره ها خاموش می‌شوند

وقتی ستاره ها خاموش می‌شوند

آبشار دلتنگی تشعشع خود را به دل می‌فرستد

اما ستاره ها برای ما نیامده بودند

آنها خانه‌یی دارند

که حافظه‌‌ی ما

بعد از خشکسالی به خانه‌ی تاریک آنها می‌رود

دستانم را می‌خواستی

دستانم را می‌خواستی

همیشه نیاز به جادو برای وصف تو دارم

جادویی که ندارم و حرامت می‌کنم

باور نمی‌کنی

هنوز آن ماهی در قلبم شناور است

ای کاش منم ماهی ‌می‌بودم

آنک به دنبال تو می‌گشتم

در مردمانی گرفتار به خشکسالی که ماهی نمی‌دانند

خسته ام

زمستاِن من

دیگر به چشمانم نگاه نمی‌کنی؟

پایان دیگر معنایی ندارد

پایان، دیگر معنایی ندارد

موریانه به قلب چوبی خواهد زد

پایان دیگر معنایی، ندارد

گم شدن مرا پیدا کرده است

ستاره ها چون ستاره

درخت ها چون درخت

و آدم ها چون آدم

پایان بود که معنا باخت و معنا ساخت

برای وجودت جشن می‌گیرم

برای وجودت جشن می‌گیرم

و نرسیدن را به بازی

‌‌‌‌‌‌‌

آدم سابق

اعزام شده ای

نشسته و بی‌رمق شده یی

با پتک به سینه‌ات کوبیده اند

‌‌

درخت کاج

به بهار گرفتار شده‌ی دیگری می‌سازد

اما من روزی رها می‌شوم

به پنجره نگاه می‌کنم

تا ظاهر شود

‌‌

غرش آسمان

تاریخ مصرف گذشته به دستمان می‌رسد

چیزهایی که در عمر جاری است

بازی خوبی را رقم می‌زند

که دیگر مجبور نیستیم

امشب در کوچه ها

امشب در کوچه‌ ها

صدای خنده‌یی در دوردست می‌آید

روی سیم برق جای پرندگان خالی

و آسمانِ تهی

مرا با تلسکوپ نگاه می‌کند

وارونه‌ ام

وارونه ام

در دنیایی وارونه

-

امروز هم نیامدی

تا در دیوار سبزم دریچه‌یی باز شود

تو بیایی و دنیا برود

بیا و لب را بر جانم برسان

بوی رفتنت که در فضا می‌پیچد

بوی رفتنت که در فضا می‌پیچد

کهکشان ماتم می‌گیرد

قلب عقرب به درد می‌آید

دستان کماندار می‌لرزد

می‌ترسند

که روح من را ببینند

تهی تر از دستانم

آسمانِ امروز بود

هنوز امیدی هست

گل های دروغین لاله

گل های دروغین لاله

تورا به یادم نخواهند آورد

به دیدنشان نخواهم رفت

غم مسری را ببین

نزدیک نشو

وجود و یاد تو

تصمیماتم را به صلیب می‌کشد

بلیط‌های تئاترم را بسوزانید

اجرا نخواهم کرد

هاگ‌ های غم پراکنده می‌شود

فقط می‌خواهم

که به دیدار گل های لاله‌ی دروغین بروم

دلتنگم

حالا نگاهم پرسپکتیوی بی نقطه دارد

حالا نگاهم پرسپکتیوی بی نقطه دارد

روزی نگاهت نقطه اش بود

-

برای مزار من آماده می‌شود

شکوفه‌ی درخت پرتغال

که زمان پیرش می‌کند

-

به چراغی که خریده‌اید نگاه کنید

زندگی همینجا بود

راهی که مانند قاصدکی در باد بود

-

شهوت کشتن و کشته شدن

بازی بود

افسوس

باید می‌دانستند ما دانه‌ی برف هستیم

-

شیشه‌یی که غبار گرفت و خیابان های بی‌نشان

اسارتگاه و فاصله و دروغِ زمان

انگار زندگی هم زندگی نمی‌کند

از دریچه رد شده ایم

از دریچه رد شده ایم

از پایان رد شده به اتاقی رسیده ایم

همینجا پیک‌نیک را برگذار کنید

-

برف برای زندگی می‌آید

مجال زندگی اش به زندگی‌ام تنه می‌زند

انگار در دانه‌های برف زندگی می‌کنیم

-

به دختر خورشید نمی‌توانستم نور بدهم

برای اتاقم چراغی خواهم خرید

آن سوی دریچه

معمولی و تاریک بود

تشخیص با هوش مصنوعی‌

تشخيص با هوش مصنوعی

و جريمه نقدی

-

من سوال و پاسخی در دنیا نیافته ام

ماه و ماهی را نیافته ام

-

ققنوس دربست

به سراط ‌و آزگارد

-

ما بیکاریم

برای کودکی‌اش بیل و نهالی بیاورید

برای کودکم جنگلی خواهم خواست

باران گرفت

باران گرفت

دلش سوخت

برای قطره ی اشکی که تنها بود

-

هدیه‌یی برای تو گرفته بودم

یادگاری ها تا ابد خواهند ماند

-

وقتی آمدم

بگذار نگاهت کنم

و از سکوت من دلگیر نباش

تا ماه را پیدا کنم

نور به رنگ گیلاس

نور به رنگ گیلاس

گلوله آماده

سیاهی بر وجودشان نشسته

-

درست می‌گفت

نور از آن حفره فواره نخواهد کرد

-

چه فقیر شده ای

و در "نور" خود غلط میزنی

-

سیاهی بر وجودشان

نور به رنگ گیلاس

-

تو هم خواهی دید

دنیای فقرای پنهان را

آرام باش

آرام باش

آرام باش انسان

از حیواناتی که اهلی کرده‌اید چه یاد گرفته‌اید

بگذار صدای موسیقیِ زندگی را بشنوی

که بی هیچ توقف کوتاهی نواخته می‌شود

-

باران که می‌بارد

درخت ها ساز خود را برمیدارند

و برای کسانی که شنوا هستند سمفونی اجرا خواهند کرد

-

بشنوید

شعله ها با صدای خود

هر آنچه اطرافش باشد را تسخیر می‌کند

-

باور کن

غمگین که هستی

اشک‌‌هایت پیانو می‌نوازند

-

باور کن

وقتی قطعه ای برای تو می‌نوازم

آن را از قبل شنیده ام

زمان خاطرات را کشت می‌کند

زمان خاطرات را کشت می‌کند

یاد گرفته است

خاطرات را به ما می‌دهد

-

فراموشی

خشکسالی‌یی برای زمان است

و استراحتی برای ما

که کارگر مزرعه‌ بودیم

-

به زمانی که زمان کودک بود برگردیم

باید به عقب برگردیم

و خاطرات را در آنجا کشت کنیم

آرزو های زیبایی داشتم

آرزو های زیبایی داشتم
با دوری از تو
به سپاه ابرهه بدل شدند

-
چراغانی می‌کنم خانه ی بزرگم را
برگرد و خورشید من باش

-
سرما را حس میکنم
به بهار گفته ام تو را به داخل راهنمایی کند
از زمستان گذشته ای

-
وقتی از اسارتگاه بیرون آمدم
من به دنبال چشمان تو خواهم آمد

-
شاید توانستم تو را
زیر شکوفه های درخت پرتغال ببینم
که از تو تقلید می‌کنند

وقتی درخت ها نام تو را فریاد می‌زدند

وقتی درخت ها نام تو را فریاد می‌زدند

باید به سوی تو می‌دویدم

روزی می‌آیم

دستانت را می‌گیرم و دور می‌شویم

-

وقتی دلیل زندگی‌ام شدی

ابر در آغوشم گرفت

خورشید لبخند زد

ماه پنهان شد

باید به سوی تو می‌دویدم

-

ابر باران زا بود

که چشمانم آسمانش شد

و در میدان نبرد قلبم

خورشید تسلیم به غم شد

روزی که تبعید شده‌‌ام امروز است

روزی که تبعید شده‌ ام امروز است

روز تگرگ وجودم امروز است

خبر مرگ هنر را شنیده ام.

-

زمان، سرسره ای به تباهی است

که وقتی این را می‌شنود

خودش را به چرخ و فلکی بدل می‌کند

و به سرعت می‌چرخد.

کبریت‌ها ریخته بر زمین‌اند

کبریت‌ ها ریخته بر زمین‌اند

زوج نبودن تعداد آنها

مرا بهم می‌ریزد

-

کبریت ها بر زمین ریخته‌اند

او بی‌کبریت دلم را آتش زده است

و آتِش او

مرا چون کبریت شکسته‌ ای کرد

که او را نشمردم

در پارکی خالی از هرکس

در پارکی خالی از هرکس

به روی نیمکتی نشستم

بچه ها بازی می‌کردند

می‌دویدند و جیغ می‌زدند

-

یاد تو در سرم

چون تومور

بدخیم نشسته است

-

مرا طوری به انهدام کشاندی

که بچه هایی که نیستند

تویی که نیستی را سراغ می‌گیرند

بشکنید

بشکنید

چون قفلِ قفسی

که بر روی میله هایش

رنگ آزادی خورده است

-

زندگی

پس از طلوع آخر در کوهستان

تابلویی ناتمام می‌ماند

نیمی از آن به پرواز نرسیده است

قلمو هایتان را بیاورید

-

حیوانات ناطق غلط حفظ کرده اند

بشکنید کلیشه را

و میله ها رنگ می‌بازند

وقتی خندیدی

وقتی خندیدی

زندگی بر دوشم بالا و پایین پرید

-

چگونه خندیدی که قلبم به اشک آمد

حواس هایم به آرزو دچار شدند

و آرزویم به تو.

-

وقتی می‌آیی

او را بیاور

بودنت را به بهار مدیونم

خرچنگ ها و زنبور ها

خرچنگ ها و زنبور ها

لطفا دوست های صمیمی بشوید

و چراغانی کنید خانه ی بزرگتان را.

-

زنبور ها

خانه هایتان را در کمانِ کندو بسازید

و بستر را برای خرچنگ ها از ماسه های نرم بپوشانید.

-

خورشید را دعوت کنید

او با کمال میل ماسه ها را برایتان گرم خواهد کرد

آنجا را روشن و زیبا خواهد کرد

به مهمانی یکدیگر بروید

وقتی آفتاب در خانه هایتان می‌رقصد.

-

بچه زنبور ها با صدای ویولنِ خرچنگ ها بزرگ خواهند شد

مطمئن باشید.

-

دوست بشوید

بگذارید زندگی زیبا شود.

-

آنجا مکانی امن برای من خواهد بود

من در آنجا درمان می‌شوم و به آرامش میرسم.

کاجِ غمگین

کاجِ غمگین

میدانم نمی‌بینند تورا

-

تو یک تنه

بهار را در زمستان زنده نگه می‌داری

خود را قواره‌ ی بهار می‌کنی

تو همه را به شکفتن دعوت می‌کنی

-

میدانم بهار که می‌آید

دستی بر سر همه می‌کشد

اما...

خودت را به ندانستن نزن

-

منتظرش ماندی

گلبرگی هم برای تو نیاورده است

-

شوق دیدار

خواب را بر تو حرام می‌کند

کاش می‌خوابیدی

و در خواب، رویایت را می‌دیدی

چگونه مرا به جنون کشاندی

چگونه مرا به جنون کشاندی

چگونه مرا به فراموشی واگذار کردی

و چگونه اصل بودنت را جعلی نمایاندی

-

این یک دُردانه ی کوتاه مدت را

بگذار هدر بدهم

که یک اصلِ جعل نما را

به یک تیمارستان بدل سازم

و در آنجا بدون هیچ دغدغه ای

به بقایم فنا بپوشانم

-

ای تن

بگذار جنون مرا به تن برساند

به زندگی

پروانه پژمرد، گل ماند، سکوت همه‌جا نشست

خزان عشق، برگ‌ریز خاطرات سوخته.

زمان آن نرسیده است

زمان آن نرسیده است

چشمانت را ببند

.

وقتی به خواب فرو رفتم

صدایم نکن

گلی برایت نقاشی کردم

که فریاد می‌زند "فراموشم مکن"

.

امشب

چراغ ها روشن خواهد ماند

سکوت، ستاره ها راز می‌گویند

خواب دید که بهار به او لبخند زد